شان آیشان آی، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

ماه پرشکوه من

خونه خاله مرضیه

شان آی گلم پنجشنبه بردمت خونه خاله مرضیه خاله زهرا و ایلیا و خاله خدیجه و پیام اونجا بودند به تو که طبق معمول خیلی خوش گذشت کلی زبون ریختی می خواستم که پوشکت عوض کنم بدون شلوار البته با پوشک        می رفتی جلوی ایلیا و پیام می گفتی نگام نکنید عیبه بده از دست شیطونیهای تو موقع رفتن هم که دلت نمی خواست بیایی می گفتی من پیش مرضیه و زهرا می خواهم بمونم بعد یک دفعه به من گفتی تو کجا می ری منم گفتم خونه خودمون گفتی من هم می یام لا لا کنم  چه عجب رو به خاله زهرا هم کردی گفتی من می رم شما هم غصه بخورید ای شیطون بلا ...
28 فروردين 1390

سرسره آبی

شان آی خوشگلم از بعد از عید تصمیم گرفتم هر روز ببرمت پارک تا بازی کنی چقدر اونجا رو دوست داری از اداره که می رسم خونه مامی با هم می ریم پارک تا ۶ بعدازظهر بعد برات یک بستنی می خرم و با هم میاییم خونه و تو کمی استراحت می کنی البته بماند که روزهای اول دل از پارک نمی کندی و گریه می کردی من هم خیلی خسته می شم و از خستگی پاهام ذوق ذوق می کنه ولی بهت گفتم اگر گریه کنی و نیایی دیگه نمی تونیم پارک بیاییم روز بعد بهت گفتم شان آی خانم از سرسره آبی و تاب خداحافظی کن گفتی مامان مونا سرسره آبی داره گریه می کنه میگه دانای(شان آی) نرو پیش من بمون  خیلی ناقلایی حالا من باید چی بهت  می گفتم عروسک ...
28 فروردين 1390

عید نوروز

شان آی گلم امسال با بابا نوید تصمیم گرفتیم بریم شمال که رفتیم حتی سال تحویل هم اونجا بودیم من دلم خیلی گرفته بود  من رو خیلی اونجا اذیت کردی بعد از اینکه مامان و زهره جون هم اومدن شمال دیگه تو خیلی با من بدتر میکردی مدام دلم می شکوندی آخه انگار که اصلا من دوست نداری نمی دونم الان این نوشته ها رو برای چی دارم می نویسم شاید چون خیلی دلم غصه داره شاید هم تو یک روزی این غصه ها را از روی دلم برای همیشه برداری شاید هم....   کوچولوی نازم با تمام این حرفها بازم می پرستمت ...
22 فروردين 1390

تولد کفش دوزکی دو سالگیت

شان آی عزیزم خیلی وقت که نتونستم برات بنویسم خیلی آخه شیطونی می کنی من اصلا حتی وقت حموم کردن هم ندارم با لاخره برات تولد دو سالگی با شکوهی  رو با کمک مامی و زهره جون  و سوسن جون گرفتم که اگز زحمات اونها نبود اصلا امکان نداشت بتونم برات تولد بگرم تو هم کلی شیرین زبونی می کردی همه از لباسی که مامی برات دو خته بود تعریف می کردند زهره جون هم که کلی خونه  مامی رو تزئین قرمز و مشکی کرده بود که محشر شده بود همه مهمونها اومده بودند تو کلی با بچه ها نانای می کردی سوسن جون هم زحمت غذا ها رو کشیده بود لابد الان می گی پس مامان مونا چیکار کرد من هم که یک روز مرخصی گرفتم و تو وروجک خونه نگه داشتم چون یا جای تو بود یا جای وسایل تزیینی ...
22 فروردين 1390
1